- ساقط کردن
- افکنده دور افکندن چیزی، کسی که کسی را ازشغل خود برکنار کردن
معنی ساقط کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- ساقط کردن ((~. کَ دَ))
- افکندن، کسی را از شغل خود برکنار کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آفکانیدن
در پزشکی بچۀ نارس و مرده افکندن
انداختن سقوط کردن ساقط کردن افکندن
برافشاندن، افشاندن
مسکن دادن در جایی مستقر ساختن، تسکین دادن فرو نشاندن، آرامش خاطر دادن مطمئن کردن، ساکن ساختن حرف متحرک
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
با کسی صلح کردن، مساهله
افتادن فرود آمدن بر زمین، به انحطاط اخلاقی مواجه شدن: در منجلاب فحشا سقوط کرد، تسلیم شدن به مردی به طور نامشروع فاسد شدن زن. یا سقوط کردن شهری یا کشوری. به تصرف غالب در آمدن شهر یا کشور. یا سقوط کردن دولت. بر کنار شدن وزیران از کار
افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
با کسی صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن
ریستن ریدن پلیدی کردن دفع کردن فضولات
نقطه نهادن چیزی را
آسیب رساندن، کاستن، آکاندن آکدار کردن ازتمامیت انداختن، کم کردن کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کن دقدر خویش. (سعدی لغ)، عضوکسی (ماننددست پاچشم وغیره) را بوسیله کتک زدن تباه کردن
آگاهاندن مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن: (گفت والله آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها) (مثنوی)
فرود آوردن، پرت کردن انداختن، خوار کردن فرود آوردن نزول دادن، پرت کردن انداختن، خوار کردن
((~. کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
سهل کردن، آسان نمودن، پاک کردن، خالی کردن، اطلس کردن، ستردن نقش و نگار، ستردن موی، تراشیدن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم
Silence
Simplify
Streamline
Crash, Fell, Plummet
молчать
упростить
упрощать
разбиваться , падать
zum Schweigen bringen
vereinfachen
rationalisieren
abstürzen, fallen, stürzen
змусити мовчати
спростити