جدول جو
جدول جو

معنی ساقط کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ساقط کردن
(چَ بَ زَ دَ)
افکندن. فکندن. انداختن. بینداختن. ساقط گردانیدن. رجوع به ساقط و اسقاط شود
لغت نامه دهخدا
ساقط کردن
افکنده دور افکندن چیزی، کسی که کسی را ازشغل خود برکنار کردن
تصویری از ساقط کردن
تصویر ساقط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ساقط کردن
((~. کَ دَ))
افکندن، کسی را از شغل خود برکنار کردن
تصویری از ساقط کردن
تصویر ساقط کردن
فرهنگ فارسی معین
ساقط کردن
برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن، انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقط کردن
تصویر سقط کردن
در پزشکی بچۀ نارس و مرده افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازش کردن
تصویر سازش کردن
با کسی صلح کردن، آشتی کردن، رفع اختلاف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
بچه از شکم افکندن پیش از زمان. بچه افکندن. بچه انداختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سازش کردن
تصویر سازش کردن
با کسی صلح کردن، مساهله
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آوردن، پرت کردن انداختن، خوار کردن فرود آوردن نزول دادن، پرت کردن انداختن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف کردن
تصویر واقف کردن
آگاهاندن مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن: (گفت والله آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب رساندن، کاستن، آکاندن آکدار کردن ازتمامیت انداختن، کم کردن کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کن دقدر خویش. (سعدی لغ)، عضوکسی (ماننددست پاچشم وغیره) را بوسیله کتک زدن تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقط کردن
تصویر منقط کردن
نقطه نهادن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن فرود آمدن بر زمین، به انحطاط اخلاقی مواجه شدن: در منجلاب فحشا سقوط کرد، تسلیم شدن به مردی به طور نامشروع فاسد شدن زن. یا سقوط کردن شهری یا کشوری. به تصرف غالب در آمدن شهر یا کشور. یا سقوط کردن دولت. بر کنار شدن وزیران از کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط کردن
تصویر غایط کردن
ریستن ریدن پلیدی کردن دفع کردن فضولات
فرهنگ لغت هوشیار
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقط کردن
تصویر سقط کردن
آفکانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مسکن دادن در جایی مستقر ساختن، تسکین دادن فرو نشاندن، آرامش خاطر دادن مطمئن کردن، ساکن ساختن حرف متحرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقاط کردن
تصویر اسقاط کردن
انداختن سقوط کردن ساقط کردن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده کردن
تصویر ساده کردن
((~. کَ دَ))
سهل کردن، آسان نمودن، پاک کردن، خالی کردن، اطلس کردن، ستردن نقش و نگار، ستردن موی، تراشیدن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساط کردن
تصویر بساط کردن
((~. کَ دَ))
اسباب عیش و نوش را فراهم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غایط کردن
تصویر غایط کردن
((~. کَ دَ))
مدفوع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساطع کردن
تصویر ساطع کردن
برافشاندن، افشاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
جنین افکندن، بچه انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
Silence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سادە کردن
تصویر سادە کردن
Simplify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساده کردن
تصویر ساده کردن
Streamline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
Crash, Fell, Plummet
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
молчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سادە کردن
تصویر سادە کردن
упростить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساده کردن
تصویر ساده کردن
упрощать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سقوط کردن
تصویر سقوط کردن
разбиваться , падать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
zum Schweigen bringen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سادە کردن
تصویر سادە کردن
vereinfachen
دیکشنری فارسی به آلمانی